تخته نرد از مدیترانه به اروپا راه یافت. هزاران سال بعد از فراعنه ی مصر، یونانی ها و شاید طبقه اشراف یونان به نوعی بازی، شبیه تخته نرد مشغول بوده اند. افلاطون در آثارش از این وسیله بازی و شرطبندی و رواج آن در بین مردم یونان نام برده است.
(سوفوکل) اختراع تخته نرد را به (پالامد) نسبت می دهد که خواسته است بی حوصلگی و خستگی ناشی از محاصره شهر (تروا) را به این وسیله قابل تحمل سازد.
(هومر) نام این بازی را در کتاب اودیسه ذکر کرده است. (هرودت) ادعا کرده است که این بازی از اختراعات مردم (لیدی) بوده است.
یونانی ها هم محققاً عقیده بسیاری به شانس و اقبال داشته اند و به عدد شش نام (آفرودیت) داده بودند که نام زنی بسیار زیبا و هوسران بوده است.
(سوفوکل) نام یکی از نمایش نامه نویسان و مورخان قدیم یونان
(پالامد) یکی از فرماندهان یونانی که در محاصره شهر تروا از این شهر دفاع می کرد.
(تروا) شهری در ساحل تنگه بفور که در دوران عتیق، مدت 10 سال محاصره یونانی ها را تحمل کرد و در پایان امر، محاصره کنندگان یک اسب بزرگ چوبی که در درون آن سربازان را مخفی کرده بودند ساختند و مقابل دروازه شهر گذاشتند و خود به ظاهر عقب نشینی نمودند و شبانگاه ساکنین شهر که از دور شدن دشمن اطمینان یافتند،اسب چوبی را به داخل شهر بردند. اما نیمه شب سربازان دشمن ازدرون اسب خارج شده و دروازه ها را گشودند و محاصره کنندگان دوباره برگشته و وارد شهر شدند و به این صورت شهر را فتح کردند و آن را ویران ساختند. آثار این شهر در نزدیکی استانبول کشف شده است.
تروا
(هومر) شاعر یونانی که ماجرای اودیسه را نوشت و گفته اند که او کور بود و شهر به شهر می گشت.
(هرودت) مورخ بزرگ یونان که به او لقب پدر تاریخ داده اند.
(لیدی) کشوری بزرگ در ساحل دریای اژه(غرب کشور ترکیه امروز) که آخرین پادشاه آن (کرزوس) نام داشت و بسیار ثروتمند و پرقدرت بود و در سال های 548 تا 563 قبل از میلاد زندگی می کرد. در تاریخ نوشته اند که یک روز (کرزوس) به (سولون) فیلسوف و متفکر یونانی گفت: می بینی که من خوشبخت ترین مرد عالم هستم. (سولون) جواب داد که (هیچ بشری تا زمان مرگش نمی تواند بگوید که خوشبخت ترین است). چند سال بعد (کرزوس) در جنگ با (کوروش) پادشاه ایران شکست خورد و اسیر شد. (کوروش) دستور داد که او را در آتش بسوزانند. چند لحظه قبل از اینکه او را در آتش بسوزانند سه بار فریاد زد (سولون،سولون،سولون) فریاد ها به گوش کوروش رسید. او را خواست و پرسید که منظورت از تکرار این اسم چه بود؟ (کرزوس) ماجرای دیدار و گفتگو با (سولون) را نقل کرد.(کوروش) با شنیدن این قصه بر او ترحم آورد و او را بخشید و جزو مشاورین خودش ساخت.